خاطرات زندگی

خاطرات قدیمی دوران مدرسه

خاطرات قدیمی دوران مدرسه خاطرات چوب و چماق و فرهنگ سرت را می‌کنی توی لباسشویی. هفت هشت سالت بیشتر نیست. شلوغ کرده‌ای سر ظهر و گوشت را حسابی پیچانده‌اند. بعد دنبال نورهای رنگی که تا انتهای یک تونل عجیب و غریب ادامه دارد، سر می‌خوری و آخرش هم از حفره لباسشویی می‌رسی به یک اتاق …

خاطرات قدیمی دوران مدرسه ادامه »

خاطرات دانشجويي

خاطرات دانشجويي

دانشگاه ما، آن زمان که من در آن استخدام شدم، دانشگاه نوپایی بود و استادان اکثرا جوان بودند. خیلی‌ها طرح سربازی‌شان را در اینجا می‌گذراندند. خود من هنوز 26 سال نداشتم که فوق لیسانس گرفتم و استخدام شدم. یک بار ساعت یک بعدازظهر کلاس داشتم و در حال رفتن به سمت در ورودی دانشگاه بودم …

خاطرات دانشجويي ادامه »